#بهارعبدی
MOST RECENT

______
هرسال این موقع ها می رفتم باغ مادربزرگ،یه تاکستان داشت من عاشق خوشه های انگور بودم، وقتی اونجا قدم میزدم حالم عوض می شد مست میشدم،یه روز در حال قدم زدن اون وسطا یکی گفت سلام من خشکم زد اخه همیشه اونجا تنها بودم،برگشتم یه نفر از پشت تاکا اومد بیرون و دوباره گفت سلام، یه پسر با موهای بور و قد بلند که نمیدونم چطوری من با اون قدش ندیدمش،یه پیراهن سفید با استینای بالا زده و یه شلوار اتو کشیده تنش بود دستشو برد لای موهاشو جابجاشون کرد، سرش جلوی نور خورشید و گرفته بود از این بابت خوشحال بودم،چون میتونستم حتی شیارای دور لبشو وقتی داشت بهم لبخند میزد ببینم،گفتم سلام تا اومدم بگم شم....گفت من مهرادم برادرزاده ناتنی پدرتون. منو نمیشناسین اخه از بچگی ایران نبودم، از دیدنتون خوشحالم،و من هنوز گیج گیج گفتم منم بارانم، لبخند زد و گفت بله میشناسمتون ،خجالت کشیدم از این که دست و پامو گم کرده بودم، بعد شروع کرد به حرف زدن از همه چیزو همه کس ،با خودم فکر میکردم مگه آدم چقدر میتونه حرف داشته باشه اخه خودم خیلی ساکت و اروم بودم، نمی دونم چطور اون چند ساعت گذشت و هوا تاریک شد،از اون روز به بعد ما هر روز لای اون تاکا قدم زنون حرف می زدیم گاهی وقتام وایمیستادیم و دونه های قرمز انگورو می خوردیم، اون لحظه ها زل می زد تو چشام ،نمیفهمیدم رنگ چشاشو، ولی نمی دونم انگار ته ته چشاش یه بلندگو داشت که همش فریاد میزد ولی من نمی شنیدم چی میگه،یه بار که داشت از همون نگاهها بهم میکرد یهویی ازش پرسیدم خوب بلند تر بگو نمیشنوم ،جا خورد گفت من که چیزی نگفتم،تازه فهمیدم چه گندی زدم،خودمو جمع و جور کردمو و گفتم ببخشید حواسم رفت یه جای دیگه با تو نبودم،بازم از اون لبخندای مخصوصش تحویلم داد و ...روزا همینجوری میگذشت و دیگه من عادت کرده بودم که صبح ها بیدار شم و جلوی باغ منتظرش بمونم انگار صد سال بود می شناختمش و انگار هزارسال حرف نگفته داشتم باهاش.
#بهارعبدی
ادامه در کامنت👇👇👇👇

________
هرشب مرور می کنم
فراموش کردنت را ...
و به یاد می آورم
بهار ، حرمت آب و آیینه بود
چشم هایت را شستی و در من زل زدی
غافل از لکه های دامنت که
معصومیت تمام فصل ها را
زیر سوال برده
آیینه را بشکن
و آب را بسپار به دست های بی گناه
بهار همیشه پر است
از رایحه های خوش خواستن ...!!!
#بهارعبدی
#شعر#شعر_سپید#فراموشی#شب#آب#آیینه#چشمانت#زل_زدن#لکه#معصومیت#بهار#رایحه#خواستن#بهار#بهار#بهار

_________
محو خیال تو
تا ستارگان رسیدم٬
چه کسی می گوید
بال می خواهد
پرواز را ؟!...
#بهارعبدی
#شعر_معاصر#شعر_سپید#شعر_کوتاه#خاطرات#پرواز#اوج_آسمان#بال#پرواز#عاشقانه#من_تو
پ.ن: جرمم این دان ، که ز جان دوست ترت می دارم...#عراقی

__________
مرا به من برگردان
که رهایی
واژه ی غریبی ست
که حتی در آغوش تو نمی گنجد...
#بهارعبدی##شعر#شعر_کوتاه#شعر_کوتاه_عاشقانه#رهایی#آغوش#تو#من

_______
اینک شب،
و روباهی که
در گلویم به زوزه نشسته...
#بهارعبدی
#شعر#شعر_کوتاه#شب#تنهایی#بغض
نقاشی اثر دوست هنرمند آقای رسولی زاده عزیز. @navid_rasoulizadeh

________
نفس های کلامم
خالی از هر روحیست
مانند تابلوی لبخندم
که با چاقوی اجبار کشیده ام
حتی،حتی کودک قلبم
دیگر به زور می دود،
خسته ام،
بهار هم چاره ام نشد
وقتی تو نباشی،
آه باران ببار ببار
که تنها در پشت نقاب تو می توانم
خودم باشم...
#بهارعبدی
#شعر#شعر_سپید#باران#لبخند#گریه#نقاب#تو#من#روح#عاشقانه#باران#باران#باران
پ.ن:باران مرا ببر...

———
باش
همین که باشی کافیست
دستانت مال من نباشد
نگاهت
حتی نفس هایت
همین که در هوای من نفس می کشی کافیست،
در هوای من
نه حتی به هوای من،
همین بودنت کافیست....
#بهارعبدی
#شعر#شعر_سپید#باش#هوا_ی_بودنت#کافیست#نفس_هایت#زنده_ام

———-
چاپ دو قطعه شعرم در روزنامه ستاره صبح امروز ،با تشکر از
حسن نظر جناب ابوترابی گرانقدر
@rezvan_abootorabi
______
بهانه ی همیشه ی تشنگی
سرک کشیدن به چاه
و فریاد های خاموش؛
هر شب
روح زخمی ماه تازه ای
در آب غوطه خواهد خورد
و من همچنان
تشنه تر از همیشه
می پوشانم دهان چاه اسرارم را....
#بهارعبدی
———-
سرزمین مرغ مهاجری هستم
که می داند
بازگشتی نیست
کوچیدنش را...
#بهارعبدی

______
من از سلاله ی آتشم
باد هم
آغوشم را توان نیاورد...
#بهارعبدی
#شعر#شعر_کوتاه #شعر_عاشقانه#آتش#باد#آغوش
پ.ن: من جرعه جرعه درد را می نوشم...

______
دوباره دیر می رسم مثل سال پیش و سال پیشتر، ثانیه ها با من همدست اند در جدال دیدن و ندیدنت.
تمام راه ها از تو دورند آنقدر که بن بست ها، آرزویی شیرین اند.
پنجره کودکی ام ترک خورده از سایش بالهای خیالم.
در باورم نمی گنجد چگونه پروانه ای شعله ور در باد به عشق می اندیشد،اما کاش لحظه ای که می رسم،برای کشیدن نفسی عمیق دستانت را گشوده باشی...
#بهارعبدی
#مولا_علی
#روز_پدر_مبارک
#عشق_یادمان_نرود
#لبخند_بزنیم
#درد_دل

#my_birthday#be_happy#تولد#شادی#زندگی#بهار
بهار این بار هم سخت جنگید و سبزی روحش را از سپیدی زمستان پس گرفت و دوباره به زندگی برگشت،آمد و اسب نفس هایش را در سرزمین سینه ام عجیب تازاند ،به حرمت نان و نمکمان دوباره به او تکیه می کنم ،بلند میشوم و کنایه های شکوفه هایش را به دستان نسیم می سپارم، گرد دلتنگی هایم را با برگ های سخاوتمند خاطرات پاک می کنم، بغضم را فرو می خورم و لبخند به لب به دستان سبز بهار چشم می دوزم و گردن آویزی از خیال خوش برای خود میبافم و کودکانه آرام میگیرم.
تعبیر دوباره ی بهار،در چشمانم،پر شگون...
#بهارعبدی
#تولد 1397/1/4

______
عجین شده ام
با سیاهی چشمانت،
دیوانه جانم بخوان و
ققنوس لبانم را بیدار کن...
#بهارعبدی
#شعر#شاعری#عاشقی#دیوانه_جان#ققنوس#بیداری#دوباره_بهار#بهار
#سال_نو
#شادباش
#ایام_به_کام
#دلتان_سبز
#آرامش_اسیرتان